۱۳۹۰ آبان ۷, شنبه

قانون گریزی حکومت و تاثیرات آن بر نسل جوان

قانون در مفهوم کلی به عنوان مجموعه ضوابط و قواعد، مکلفیت ها و مسئولیت ها، در محدوده جغرافیایی مشخص و با شعاع تطبیقی معین، در تمام نظام های حاکم بر جوامع بشری از دیرباز در تاریخ بشریت، نقش تنظیم کننده مناسبات و روابط متقابل میان حاکمیت جامعه، میان مردم مربوط به جامعه و روابط خارجی جامعه را داشته است.
در کشور افغانستان نیز که حالت پسا بحران نسبت به ده سال گذشته را در حال تجربه کردن است و یا به تعبیر دیگر کشور درگیر بحران افغانستان، نیز توانسته در موجودیت مجلسین شورای ملی، تعدادی از قوانین را تنظیم نموده و به تصویب برساند تا باشد که در تنظیم و بهبود حکومت داری و تحکیم پایه های نظام بر پایه روابط قانونمدار و منضبط، موثر واقع گردد.
اما با نهایت تاسف دیده میشود که قوانین مصوب و نافذه کشور، تا اکنون از شعاع تطبیقی کاملی برخوردار نگردیده و نتوانسته است آنگونه که باید و شاید در تامین حقوق شهروندان این سرزمین و یاهم تامین روابط یکسان حکومت با شهروندان اثر گذار باشد.
عواملی هم که باعث این مسئله شده است قسماً به عدم آگاهی از قوانین برمیگردد و عمدتاً دلیل عمده عدم تطبیق درست، فراگیر و یک سان قوانین بالای همه شهروندان، موجودیت تبعیض، زورگویی، تمرکز قدرت، مسئولیت گریزی و مهمتر از همه عدم موجودیت نهاد های تطبیق قانون و یا هم ناکارا بودن این نهادها، باعث شده است قانون گریزی و تفسیر های سلیقوی مبتنی بر منافع شخصی، بیشتر از پیش شکل گیرد و دامنه آن در تمام لایه های نظام گسترش یابد.
و اما جوانان افغانستان که برخاسته از آتش جنگ و دود خاکسترند، بیشتر از سایر اقشار جامعه ، در میان لایه های سنگین قانون شکنی و لگدمال کردن قانون توسط زورمداران، در عرصه های مختلف قربانی میشوند.
و اما آنچه محور بحث را تشکیل میدهد، اثرات و پیامد های مخرب و ناگوار قانون گریزی مسئولین (زورمداران) بر جوانان و روحیه فردی و اجتماعی آنان است.
جوانانی که پس از سه دهه جنگ و بحران اندکی روزنه امید و آرامش به سوی شان گشوده شده است و میروند تا آینده روشنی را برای این کشور رقم بزنند، در مواجه با قانون گریزی ها و قانون شکنی ها، همان اندک امید شان به تحکیم پایه های دموکراسی، به یاس مبدل گردیده و باورمندی های شان نسبت به نظام و حکومت، فروخواهد پاشید.
و آنگاه که جوان در محدوده از بی باوری ها قدم گذاشت، خود در میسر انحراف و قانون شکنی پا میگذارد و زمینه را برای رو آوردن به جرایم از انواع گوناگون آن فراهم ساخته و در نهایت منتج به تخریب لایه های جامعه گردیده و از هم گسیختگی ها و ناهنجاری های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی را در جامعه بدنبال خواهد داشت.
بناءً می طلبد تا مسئولین امر با توجه کردن و اهمیت دادن به جوان و روحیه شکننده جوانان در شرایط فعلی، بکوشند تا از سرخوردگی و بی باوری آنان نسبت به نظام و حکومت از اقدامات بازدارنده استفاده برده و با بها دادن به جوان و اندیشه های جوان، آینده درخشان و روشن کشور را با این سرمایه گرانبها، تضمین کنند.

۱۳۹۰ مهر ۲۲, جمعه

هزاره پچق، جرمی که از دهها سال بر پیشانی مان حک شده است

هزاره پچق، لقـب توهین آمیز و تحقیــــر کننده ایست که در طی سالـیان سال، به عنوان جرم سنـگین، بر پیشانی یکی از اقــوام بزرگ ساکن در کشور افغانستان، حک شده است و همواره توسط سایر اقــــوام بگونه طعنه به این قوم
استفاده شده است.
با روایت دو قصـه واقعی که نگارنده خود حضوراً شاهـــد آن بوده است، به تفـصیل موضوع میپردازیم. اخیراً سفری به کابل؛ به شهر پایتخـــت داشتم، شهـری که از سالیان متمادی به این سو اقوام مخــتلف در کنار همزیسته اند، روزی در سطح شهر در حال گــــــذار بودم، در داخل یکی از فروشگاهها گفتـــگوی دو جوان با همدیگر به شدت تکانم داد، هر دوی آنان در مورد کسی حرف میزدند که احتمالاً با وی برسری چــیزی مخالفت پیدا کرده بودند، آنان وی را در غیاب "هزارگی" یا "هزاره گک" خطاب میکردند و مذمت وی را میکردند. این کلمات بارها تکرار شد و من با شنیدن آن به شدت عصبانی شده بودم و چون من در شرایطی نبودم که با آنان حرف میزدم، زیرا ممکن بود به درگیری بینجامد، با فروخوردن خشم خویش از کنار آن با حسرت گذشتم. روز دیگر بازهم در شهر کابل درگیری دو زن، یکی از قوم هزاره و دیگری از قوم دیگری توجهم را بخود جلب کرد.
ندانستم مشکل برسر چه چیزی بود ولی زنی که از قوم دیگر بود درحالیکه به شدت عصبانی بود، فقط و فقط کلمه "هزاره پچق" را بدون وقفه در مقابل زن هزاره تکرار میکرد. این درحالی بود که زنی که داشت فحش میداد اگر با زن هزاره مقایسه میشد، چنان از چهره زشت و کثیف و بدترکیب برخوردار بود که شاید نمیشد با وی در یک کاسه نان خورد. (لازم به یاد آوریست که با ذکر جمله اخیر به هیچوجه قصد و هدف توهـــــین به سایر اقـــوام کشـــــور را ندارم و فـقط منحیث یاد آوری از آن یاد کردم).
نمونه های ازین دست زیاد است و روزانه همگان شاهد آنند، اما چرا؟ چرا هزاره بودن هنوز هم جرم است و تقصیر ؟ اصلا چرا "پچق" بودن بینی جرم است؟ چرا "پچق" بودن بینی هزاره ها به عنوان نقصیه و یا نازیبایی پنداشته میشود؟ در کجای متون علمی و فرهنگی دنیا نوشته اند بینی بلند زیبا و بینی "پچق" نا زیبا و زشت است؟












با دیدن این وضعیت ناخود آگاه بیاد گفته های برحق و متین رهبر شهید، مزاری بزرگ می افتیم که فرموده بود: "من برای مردم خود فقط این را میخواهم که دیگر هزاره بودن شان جرم نباشد." او خود این طعنه ها را شنیده بود و نمیخواست دیگر به عنوان هزاره؛ یکی از اقوام بزرگ که از ساکنین اصلی این سرزمین می باشد، مورد توهین و تحقیر قرار گیرد.
آیا با وضعیت موجود و با وجود چنین کینه ها و تبعیضات عمیق و گسترده بازهم میتوان به ملت سازی و وحدت ملی امیدوار بود؟ آیا میشود بازهم امید داشت که اقوام ساکن در افغانستان میتوانند در آینده در کنار هم زندگی کنند و در عرصه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و ... مشارکت عادلانه و متوازن داشته باشند؟ البته این تبعیضات و نابرابری ها نه تنها در میان مردم عام وجود دارد، بلکه حتی در رده های بالای حکومتی هم به وضوح قابل رویت است و ملموس.
نوع برخورد حکومت با ولایات هزاره نشین در سهمیه بندی بودجه، پروژه های انکشافی، بازسازی و نوسازی زیربناها، بخوبی حکایت گر موجودیت تبعیض و نابرابری با قوم هزاره است.
بدین اساس، شعار های فریبنده حکومت در مورد وحدت ملی، ملت سازی، مشارکت ملی، توازن، برابری، عدالت و ... چیزی نیست جز سخنان، حرف های زیبا ولی میان تهی که با آن فقط میشود ملیت ها را فریب داد و چند روزی بر آنان حکم راند.

۱۳۹۰ مهر ۱۶, شنبه

و این رسانه های ترسو ...!!!

روز معلم بود و برنامه های ثانیه ها از رادیو پیوند رادیوی جدید در عرصه رسانه داری در بامیان، در حال نشر بود، موضوع برنامه هم معلم، جشن روز معلم، خاطرات و گفتنی های شاگردان و شهروندان بامیانی بود، حرف های زیادی برای گفتن داشتم، دلم یک سره عقده بود و ناراحت از بی عدالتی ها و بی قانون های رخ داده در بخشی از معارف (لیسه عالی ذکور مرکز بامیان)، به برنامه زنگ و زدم و ضمن تبریک روز معلم برای معلمین واقعی و راستین، داشتم سر حرف را باز میکردم که مجری محترم برنامه آقای محمدی انگار از قبل پی برده بود من میخواهم انتقادی صحبت کنم. به عجله سرحرف را پیچید و پس از خداحافظی تیلفونم را قطع کرد. به شدت ناراحت شدم و به مدیر مسئول رادیو که از دوستان خیلی نزدیکم است زنگ زدم، وی هم با صحبتی دوستانه مرا به آرامش دعوت کرد و گفت با مجری برنامه صحبت میکند.
اما راستی از روایت داستان که بگذریم، چرا رسانه ها و مجریان برنامه های آنان اینگونه رفتار میکنند؟ من بخوبی شاهد این بودم که در برنامه آن روز، فقط کسانی اجازه حرف زدن داشتند که از کسانی تعریف میکردند و یا از خوردن و خندیدن در جشن معلم صحبت میکردند و یا هم آهنگ فرمایشی داشتند؟ نکند برنامه های این رسانه فقط جنبه تفریحی دارد و در پی برآورده شدن اهداف خاصی نیست و فقط در نظر دارد تا وقت خود شان و مردم بامیان را تلف کنند. مگر واقعیت این نیست که نشرات رسانه ها باید اهداف و مقاصد مفید و موثری را در قبال وضعیت موجود در جامعه داشته باشند؟ مگر واقعیت این نیست که رسانه ها باید به تمام مخاطبین شان به یک دید نگاه کنند؟ مگر واقعیت این نیست که فقط با یاد آوری نواقص و کم کاری های میشود به نقاط ضعف پی برد و به اصلاح آن پرداخت؟ مگر واقعیت این نیست که با انتقاد میشود مسئولین بی کفایت را به اشتباهاتش متوجه ساخت و هزاران واقعیت دیگر؟
پس چرا رسانه ها به رسالت واقعی شان توجه ندارند؟
و در نهایت چرا این قدر ترسو هستند؟